نظر یکی از دوستان درباره ی تنها

به طبیعت خدا با "عشق" نگاه می کنی و برای جلوگیری از ریز ریز خرد شدن یک برگ می خوای ابزار سرگرمی یه بچه کوچولو رو ازش بگیری! روزی دیگر حکم اعدام بخشی دیگر از همان طبیعت خدا را صادر می کنی - عینا نقل قول خودت: « بکشیدش!»- چون دوستش نداری. طبیعت خدا طبیعت خداست و آفریده ی بی زبون خدا هم آفریده ی بی زبون همون خدا! چون فکر می کنی قیافه ی زیبا و دوست داشتنی یی نداره حکم قتلش رو می دی. مگر اون آفریده ی خدا ضربه ای به انسان می زنه یا مگر نقشی در طراحی بدن و اندامش داشته یا خدا باید بیاد پایین حرفشو به انسان اثبات کنه و با قانونهای فیثاغورث و اقلیدس نشون بده که همه مخلوقات رو به "احسن التقویم" خلق کرده؟ حقیقت اینه:
روح انسان شورش کرده و دیگر از خدا نمی هراسد.
چقدر بیچاره ست اون کوچولویی که باید خودشو ملزم کنه که بفهمه این هم یه نگاه "عاشقانه" ست. از اونایی که باهاش به طبیعت خدا چشم می دوزند، آره؟ اون وقت انتظار داری اون بچه کوچولو نترسه، با تمام قدرتش فرار نکنه وقتی با نگاهی سرشار از "عشق" بهش نگاه می کنی و می گی عاشقتم؟؟؟؟ نمی دونم اسمشو چی می شه گذاشت اما با کمال تاسف باید عرض کنم خدمتتون اطمینان صد در صد دارم این عشق نیست! همونطور که اون عشق نبود! حتی دوست داشتن هم نیست! همونطور که اون نبود! حالا چه از عشق برتر باشه چه بدتر.
نمی دونم و اصلا هم برام الزامی نداره که بخوام بدونم شما یا کسانی شبیه شما اولین بار کلمه ی "دوست داشتن" یا کلمه ی « مقدس» (!) "عشق" رو کجا می شنوید، کجا یاد می گیرین و کجا و برای چه احساسی بکار می برین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو دهات ما می گن از ملزومات و ارکان دوست داشتن، احترام گذاشتنه؛ احترام به خود، طرف مقابل و اون رابطه ی دوستانه ی فیمابین! بازم تو دهات ما می گن از نشانه های اعتماد و احترام گذاشتن به اون سه نفر فوق الذکر، احمق فرض نکردن هیچکدوم و عمل کردن به وعده ها و قولهاست. وقتی کسی میاد ادعای صداقت می کنه یعنی داره. اما من ملزم نکردمتون به این ادعا که بخواین دروغ تحویلم بدین یا دورم بزنین. چند تا مثال برای روشن تر شدن ماجرا:
اگر یادم نرفته باشه یه نفر برای من نامه ای فرستاد به این مضمون که "لطفا داستان قلعه ی حیوانات رو برام بفرستین" برای اطمینان بیشتر گفتم اون همت بلند رو در پیشانی هیچکدوم این بچه ها نمی بینم که بخوان و وجودشو داشته باشن که بشینن مقابله کنند ترجمه شو اما اون نفر با اطمینان تمام بهم گفت " مطمئن باشین من از اونا نیستم" من مجبورش نکرده بودم، اگر می گفت همینطوری می خوام داشته باشم هم حتما براش می فرستادم. اما می رسیم به اونجایی که یه مقصد دیگه پشت این حرکت بود. نمی خوام بگم چه مقصدی. گناه کسی رو نمی شورم. از همه اینا گذشته من داستان رو براش فرستادم و قولش رو هم نشنیده گرفتم اما بعد از چندین ماه در یک موقعیت استثنایی خودش فاش می کنه که " هنوز اصلا نخونده مش" بعد از این همه مدت هنوز موعد مقرر " حتما می خونمش" نرسیده حالا مقابله پیشکش! چطور انتظار داری بلافاصله بعد از این که یه ترجمه رو آپلود کردی آنی "فقط من" برم و مقابله کنمش و نقد براش بنویسم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دیدین مثل اونا بودین که هیچی، بدتر هم بودین؟؟؟؟ اونا اقلا قول پامنقلی ندادند که امروز یقه شونو بشه گرفت.
اون چه احساس دوست داشتنیه؟ چه عشقیه که فقط و فقط باید یک طرف خر حمالی کنه و اون طرف دیگه بشینه راحت گل رز پرپر کنه؟؟؟؟ چه دوست داشتنیه که نه به خودت احترام بذاری و نه به طرف مقابل و نه اون رابطه ی "مقدس" (!) - به گند کشیده شده- که این روزا دیگه... اگر صرف ادعای دوست بودن یا دوست داشتن باشه، روزی دوهزار نفر بهت می گن فدات شم، چاکرتم، مخلصم، عبدم، غلامم و صد تا حرف بی پایه و اساس دیگه تا اسیرت کنند. این دوست داشتنیه که به لعنت خدا که هیچی به لعنت شیطان هم نمی ارزه! اون رابطه ی دوستی که فقط خودشو ببینه به یه قطره آب دهن قورباغه هم نمی ارزه! کسانی هستند که بر سایه بوسه می زنند، اینان سعادتی سایه وار بیش ندارند!
و اینکه من کی ام؟ دیگه چه اهمیتی داره؟ وقتی به جای گندم، پا درو می شود! همه ی خانه هایتان حق دارند مقبره باشند! خنده م می گیره - فقط به خودم البته- نمی دونم قسم حضرت عباس امروز رو باور کنم یا دم شترمرغ این همه مدت رو؟ چشمهامون ظرایف رو می بینه. خوب هم می بینه. همونطور که زیبایی اون برگ در حال ریز شدن رو دید اما بعضی از چشمها ظرایف یه حشره رو نمی بینن یا دوست ندارن ببینن و یا می ترسند که ببینند و اون وقت حکم اعدامش رو صادر می کنند. تنها بخاطر اینکه حوصله شو ندارن که درکش کنند. من نه عاشق سینه چاک اون سوسک بیچاره ام نه دشمن خونی اون برگ شمشاد فقط از این دورویی و نیرنگ حالم به هم می خوره. حرفای منو تکرار نکنین تو نامه هاتون لطفا! حرفی رو بزنین که واقعا بهش ایمان دارین نه حرفی که خوبه چون فلانی گفته!
هنوز هم در اعماق شنهای این کویر تفتیده هستند کسانی که سلامت را می خواهند پاسخ گفت اما سلامی که سلام باشه، نه... اینجا دیگه همه مار خورده ن اژدها شده ن! سلام گرگ رو نمی خواهند پاسخ گفت! که سلام هیچکدوم گرگها... اون بچه ی کوچیک منم! با حرفایی شاید دهن پر کن، شاید پرت و پلا و شاید... بچه ی کوچیک ازتون متنفر نیست، فقط "دندون علف خوری" شو همون بچگی کشیده انداخته دور! از هیچ انسانی متنفر نمی شه، بلکه بعضی ها با این قبیل رفتارها متنفرش می کنن، فراریش می دن و عشق، خنده م می گیره، یه واژه ی پست و پلید کوچه بازاری شده تو دهن بچه های تیله باز، لات های کفتر باز، سوسولهای موبایل باز، بچه خوشگلهای ماشین باز، معتادهای چتر باز، گرگهای دغلباز، کوچه نشین های بند باز و... و... و... و... عشقی متعفن، مبتذل، مستهجن، گند، متهوع؛ چیزی که بوی گندش از ده فرسخی حال آدمو به هم می زنه. این روزا عشق هم اسیره. اسیر کنه هایی که هشت دست و پا چسبیده ن بهش، دارن خونشو می مکن، مریضش می کنن و می پوسوننش!
سرم درد نیومد. قلبم به درد اومد دقیقا همون جا و همون تیرکش خفیف و سوزناک که عقاید من رو زیبا هم می بینین! مثل زیبایی اون سوسک بیچاره؟؟؟؟ حرفم نصیحت نیست چون نصیحت رو یه دوست به یه دوست می کنه. چطور انتظار دارین دوست بدونم کسی رو که هیچ چیزش با هیچ چیزش نمی خونه؟؟؟؟ حتی خودش به حرف خودش احترام نمی ذاره، قولی رو که می ده خیلی راحت دو دقیقه ی دیگه یادش می ره و دوگانگی توجیه ناپذیری تو حرکات، رفتارها و گفتار و نوشتارش اظهر من الشمس موج می زنه؟؟؟؟ ادعای صداقتتون دنیا رو کر کرد اما صادق نبودین. من که گفتم توصیه می کنم بهتون که صادق نباشین با هر کسی. چه الزامی وجود داشت که بخواین خودتونو معصومتر از اونی که هستین نشون بدین؟؟؟؟ همین الانشم دارین می گین "سعی می کنم جواب سلامهایی که... با احترام بدم" کجای این احترامه که تو همین جا بایست، جم نخور ت من دورت بزنم؟؟؟؟ مادیات هم جای خودشو داره. تا وقتی تو وسط این مادیات زنده-گی می کنی حق نداری نمک نشناس باشی که حالا مثلا خیلی وارسته شدی؟؟؟؟ تارک دنیا؟؟؟؟ کدوم یکی از دنیاهات؟ واسه چی تظاهر می کنین؟ همونطوری که واقعا هستین برای همه دوست داشتنی تر و قابل تحمل ترین! هنوز واسه تون خیلی زوده که منتظر مرگ باشین. این یه مرگه برای فرار و مفت مردن! مرگی که فقط و فقط بی وجودها می تونن انتظارشو داشته باشن.
یه جای نامه تونو قبول می کنم؛ اونجایی که اگر به کسی علاقمند شدی فکر می کنه آدم مهمیه! من اینطوری ام. وقتی می بینم کسی دوستم داره فکر می کنم حتما کار مثبتی کرده م. دقت کنین تنها وقتی که کسی علاقمند باشه بهم مثل محمد بختیاری نه خیل عظیمی که دوست داشتن و علاقمندی رو تنها و تنها تو دهنشون می جوند. دقیقا مثل آدامسی که مزه ش رفته باشه و اصلا گاهی یادت می ره تو دهنت بازیش می دی. مونده م چون می بینم که حتی اون شرم که می گین هم یه چیز زهوار در رفته و بی اساسه. شرمی که تنها شرم باشه به چه دردتون می خواد بخوره؟؟ تفنگ توی چکمه تون رو دور بندازین، قول می دم بهتون که همه چی درست می شه. لازم نیست با همه صادق باشین اما هیچ احدی هم مجبورتون نمی کنه مدام جیغ بکشین که من صداقت دارم. مثل کسی که رو پشت بوم غذا بخوره و بگه من روزه م!!!!
بقول خدای گونه در تبعید چه معصومانه لبخند می زنیم، وقتی ...

باید بروم

رنجیده ام و

خسته، از خودم، از زندگی

نه، از زندگی نه

شایدم زندگی از من خسته شده و دیگه نمی تونه تحملم کنه.

بوی تنهایی هم دیگه اون رنگ و بوی سابقش رو نداره، نوشته هام دیگه حرفایی نیست که دوست داشتم بنویسم انگار دارن بهم تحمیل می شن، دیگه واسم غریبه شده

کاش می تونستیم پایان زندگیمون رو هم خودمون رقم بزنیم همونطور که من قصد دارم کلبه ی تنهایی رو بفرستم جزء کلبه های متروک.

تنها اومده بود که بمونه  و تنهایی هاش رو با دیگران قسمت کنه ولی همون دیگران بدون اینکه دلایل قابل قبولی داشته باشن اون و کلبه ش روبه مرز نابودی کشیدن و ...

تنها اونقدر تو رؤیا هاش فرو رفته و به اونا دلخوش بوده که نمی تونه واقعیت ها رو تحمل کنه. باید بیدار شم باید اونقدر دور شم و تو بطن واقعیت ها فرو برم که حتی رؤیا هامم رنگ واقعیت بگیرن.رؤیاهایی که توش از صداقت و درستی و اعتماد ... خبری نباشه،رؤیاهایی که توانایی شناخت خودم و اطرافیانم رودر من ببره بالا، رؤیاهایی که...

باید برم، تا کی نمی دونم ولی باید برم .حداقل تا روزی که احساس کنم اونقدر بزرگ شدم که بتونم خیلی چیزا رو قبول کنم و حوادث نتونن رو نوشته هام تاثیری بذارن. تا روزی که حس کنم کلبه ی تنهاییم دوباره به من نیاز داره و با همون رنگ و بوی همیشگیش انتظارمو می کشه.تا روزی که... . شایدم اون روز دیگه نیاد. شایدم...

امروز مجبورم برم تا شاید فردا روزی با یه شروعی نو و زیبا برگردم.

 

از همه ی شما دوستای خوب و عزیزمم که تا امروز با من بودید کمال تشکر رو دارم، با شما خواهم بود،اما تنها کلبه م رو فرستادم به نا کجا آبادی که برای رسیدن بهش باید مسیرهای صعب العبور و پر مشقتی رو طی کنم. از همه تون هم ممنونم که تا امروز منو تحمل کردید و با من همراه بودید.

به امید روزی که دوباره با سلامی گرم، سلامی دوستانه و سلامی که بوی گرگ به مشامها نرسونه  پذیرای شما خوبان باشم.

 

همه آینه ها تاریکند

قلب ها گرد کدورت دارند

و فریب

سکه رایج بازار خداست

باز باید بروم

بروم

بروم

من به تنهایی خود معتادم

من به تنهایی خود محتاجم    

(حکایت این لبخند حکایت همون خنده ی تلخ من از...ه)

حتی اگر تنها ترین تنها باشم

او جانشین همه نداشته ها خواهد بود

«دکتر علی شریعتی»

یادشان گرامی باد.