من و تو و دوست

من وتو!

چگونه زاده شدیم و

چطور معنایمان کردند؟

نمی دانم.

من خودم را و تو را

تا آجایی که عقل خردسالم دریافته معنا می کنم.

من،

مغرور

خود خواه

در حسرت آنچه از دست داده ام و

در آرزوی آنچه می خواهم

در آرزوی روزهای خوش کودکی

آنگاه که پر بودم از حس بودن

پر بودم از بازیهای کودکی بدون دغل

پر بودم از دوستی های بی توقع و مهربانی ها

و حالا

حالا در تمنای یافتن و رسیدن

به چه چیز، نمی دانم.شاید

شاید یک کشف جدید

تا دریابم آنچه ارزش داشته و

آنچه تلاش برای رسیدن به آن بیهوده بود و وقت تلف کردن.

و تو،

بزرگ

دست یافتنی ولی دور

معنی همه ی داشته ها و نداشته ها

دوستدار هر آنکه دوستت دارد و

آنقدر خوب که حتی

هر آنکه از تو گریزان است.

دور از همه و با همه

هیچ کجا و همه جا.

چشمان بصیرتی نیاز است تا این همه را ببیند،نه فقط نگاهشان کند.

آن را به من عطا کن.

تو!

و دوست،

هر چند این روزها نادر و کمیابند ولی،

واقعیشان یک هادی است

از جانب تو

تا عقل خفته ی مرا بیدار کنند،

تا به من بفهمانند که ارزش خودم، بیشتر از آنست که

مرا غمگین و افسرده کند

بیشتر از آن چیزی که زنجیرهای تعلق و وابستگی را

به پایم ببندد و

مرا تا آنجایی پیش ببرد که

از زندگی جز مرگ نخواهم

که مرگی بی ارزش.

دوستان دعایم می کنندتااینگونه نباشم ولی

تو می دانی که

من این بحران را پشت سر گذاشته ام و

رسیده ام به آنچه تو می خواستی و من.

و شاید او؟!

دعای آنها را بپذیر و مرا رها کن

از همه ی وابستگی های بی ارزش

و تعلقات بی سرانجام.

رهایم کن.

تو!

نظرات 4 + ارسال نظر
! سه‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:23 ق.ظ http://alldaytimes.blogsky.com/

سلام دوست عزیز


عقل ....
بعضی وقتا ازش خیلی دلگیر می شم
تنها چیزی هست که به نصف ونیمه اون رضایت نمی دم
بعضی وقتا ...


بگذریم
--------------------------------------
امیدوارم که تو زندگی موفق باشی
و چه موفقیتی بالاتر از آرامش
!

هیلا چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:45 ق.ظ

امین میگویم برای این ارزوهای خوب و خوشحالم که اینها را تو نوشتهای.و خوشحالم.پایدار باشی و سرافراز

! پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:04 ق.ظ http://alldaytimes.blogsky.com/

من وتنهایی و غم عمریه که خونه زادیم

سلام دوست عزیز
نوشته شمارو طرفای عصر خوندم ، همون موقعی که روز داره تموم می شه ، موقعی که خورشید دودل شده ، یه چشمش به این وره ، یه نگاهشم به اون ور ، یه عمره که داره میاد و میره ،‌ولی هنوزم موقعه رفتن مطمئن نیست .
-----------
چند تا کامنت دیگه هم داشتم ،
نوشته شمارو گذاشتم واسه آخر وقت که سر فرصت به اون جواب بدم

دو خط موازی

الان داشتم اونو می خوندم ،
اگه بگم خیلی جالب بود یه جمله تکراری هست .
منتها یه جورایی داشت اشکم در میومد ، خیلی به دلم نشست
روم نشد که جلوی خودم گریه کنم ، یه جورایی خودمو کنترل کردم .
تو این چند روز بچه های وبلاگ خیلی به من لطف داشتن ، اگه می دونستم شما ها اینجا هستین زودتر میومدم .
----------------
حوادث تلخ وشیرین ، ... هیچوقت فراموش نمی شه ، ولی بعضی وقتها نسبت به اونا بی تفاوت می شیم .
به فکر خاطرات بودن تا اونجایی خوبه که امروز و فردای مارو ویران نکنه .
---------------
دوستی و صداقت ... محبت .. اینا برای من خیلی مقدس هست .
طر فدار فرقه رپ و پانکیسم نیستم ... ولی محبتو خیلی دوست دارم ، به آدم آرامش می ده .
چیزی که خیلی اونو تجربه نکردم ، ... تو زندگی من دوتا دختر بیشتر نبودن ....
هرکدوم به فاصله ده سال وارد زندگیم شدن
خانمها روحیه لطیف و ظریفی دارن ،
منتها من یخورده بد شانس بودم ، ...
-----------------
نمی خوام یه طرفه به قاضی برم ، ..شاید خودم مقصر بودم ... کسی چه می دونه

خودتو سرزنش نکن .... ، اگر کسی تو زندگیت بوده ... اونو هم سرزنش نکن ... به روز و روزگارهم کاری نداشته باش ... اونو هم شماتت نکن ...
شاید بپرسی پس باید چه کار کرد ...؟
نمی دونم
منتها مطمئن هستم که با سرزنش و شماتت چیزی درست نمیشه
--------
بمانید ... وباشید ... وثابت کنید ( یه قسمت از نوشته شما)
...نمیدونم .... بعید می دونم که اینجور نمونم
من یه جورایی همیشه عاشق بودم .... چه با دختر .... .و چه بدون دختر
عشقی که به دختر و پسر بودن وابسته باشه ، یه جای کارش لنگ می زنه

نمی خوام مثل بعضی ها شعار بدم که عشق تنها در محبت مادر و عشق به خدا ختم می شه .

نه ... نه .... اتفاقاً یه قسمت محبت همین علاقه ایی هست که بین دختر و پسر بوجود میاد

ولی .... وای به روزی که نتیجه نده
..... وای به روزی که یکی از طرفین ..کم لطفی به خرج بده
می شه مثل سوهان روح .... می شه یه علامت سوال
مثل یه خار ...
ولی خیلی مفیده
حداقل اون این هست که دوطرف نسبت به هم یه شناختی پیدا می کنن
-------
بیشتر از چیزی که اون تصور می کرد ...
..تصور خوبی داشت ... نمی دونم ... چرا می دونم .... ولی نشد کاری بکنم
نشد ... نشد .... چی بگم
...نشد ... یا نخواستم ... یا نخواست
---------
مثل اینکه تا امشب اشک منو در نیاری رضایت نمی دی
---------------------
... الان دیگه من و شما دوست هستیم
و اونایی که این کامنتو می خونن
--------
شاید یه جورایی هم فکر هم باشیم
و ای بسا که یه تجربه مشترکی داشته باشیم
و خیلی چیزای دیگه
------------------
منو به عنوان یه دوست خطاب کرده بودی ،
دقیق نمی دونم که شما دختر یا پسر هستید
دوستی ما منفک و جدای از جنسیت هست
دوستی با شمارو یه افتخار برای خودم می دونم
--------------------
شب از نیمه هایش گذشته
گنگ نقشی از خاطرات گذشته
به دل نقش مستی کشیده
-------
یادش بخیر یه زمانی خیلی عشق شعر گفتن بودم
اون یه تیکه شعر بالایی واسه چند سال پیش بود
----------------
شب خوش
دوست عزیز
!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:57 ق.ظ

مرسی سمندر عزیز
این بزرکترین حرفه که بعضیا جرات می کنن بگن
سکوت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد