ستاره

اون ستاره هر شب با منه. اونقدر درخشش و جلوه داره که از دیدنش سیر نمی شم.

اما یه چند شبیه داره از من دور می شه .اون داره مسیر شو در جهت محو شدن از امتداد نگاه من ادامه می ده و من هر روز رو به امید دیدن اون به شب می رسونم.

اون داره دورتر می شه ومن باید سرمو دراز کنم تا ببینمش. شوق دیدنش خستگی رو برام بی معنا می کنه ولی می ترسم!

می ترسم شبی برسه که دیگه اون رو نبینم و دلتنگش بشم ، آخه بهش عادت کردم انگارلالایی خوابم شده.

شایدم بیاد شبی که من نباشم و اون ستاره پر نور دلتنگ دختری تنها با چشمای منتظر بشه که شباشو با زل زدن به اون به نیمه می رسوند.شایدم...

هیچ، بی خیال.

بی خیال زندگی و شب و ستاره و خودم.

شاید اینطوری راحت تره؟

نباید به اون ستاره هم اعتماد کنم و نظرمو صادقانه بهش بگم، نه.

یه دفعه دیدی فردا شب اون ستاره هم فکر کنه من دروغگوام ودیگه پیداش نشه!!!

نه ستاره پر تلا لو، منو ببخش.فقط باش

یا بالای سر من ، یا بالای سر یه تنهای دیگه. مثل ماه که بالای سر همه ست ، باش و بدرخش.

 

یاد من باشد، تنها هستم

ماه بالای سر تنهایی است.

نظرات 1 + ارسال نظر
هیلا جمعه 2 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:00 ب.ظ

کاش ستارهای هم با من بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد