من و تو...

دو خط موازی هستیم

من و تو

و هیچگاه، هیچگاه به هم نخواهیم رسید

از بچگی ریاضیم خوب بود و ازهمون بچگی خوب می دونستم که دو خط موازی هیچوقت به هم نمی رسن ولی انگار هر چی بزرگتر می شم سعی دارم این حقیقت رو انکار کنم. پیچیده ترین بیراهه ها و مشکلترین مسیر ها رو که حتی واسه عبور بعضیاشون باید از روی احساسات و غرورم بگذرم رو به قیمت رسیدن پشت سر گذاشتم،مدام مسیرها رو عوض کردم تا شاید برسم ،برسم به اونجائی که دلم می خواست ،تلاش کردم و آرزوشو داشتم ولی انگار این رو نمی خوام بفهمم که تو هم همزمان با من مسیرتو عوض می کنی برای نرسیدن. تو منو به سمت مسیر هایی می کشونی که برای رسیدن بهش باید خیلی چیزا رو از دست بدم.من شهامت از دست دادن رو دارم ولی می دونم باز نخواهم رسید.تصمیم (هر چند بس دشوار) گرفتم دیگه تلاشی واسه رسیدن به این مسیر بی سر انجام نکنم( قبلا گفته بودم روزگار طراحی زندگی ما رو به عهده گرفته و گاهی نقشه های رویایی و زیبایی که مدتها واسه کشیدنشون وقت و احساس صرف کردیم مهر ابطال روشون می خوره و هرگز به مرحله اجرا در نمیان ).دیگه غرورمو بیشتر از این نمی شکنم،غرور بشکسته از اوهام و نادانی ها.چرا من که همیشه واسه دیگران دم از منطق و عقل و از اینجور حرفا می زدم حالا نباید هیچ حرف منطقی و عقلانی رو واسه ادمه مسیرم قبول کنم در حالی که مطمئنا موفق تر خواهم بود .ولی ما ادمای ... حتما باید همه چیز رو تجربه کنیم تا رها کنیم و رها شیم ولی به چه قیمت؟وچرا؟

نه هرگز!

دیگه این مسیری که انتخاب کردم عوض نمی شه حتی اگه بدونم تا ابد نخواهم رسید.

هرگز.

گفتمش سیر ببینم شاید از دل برود

آنچنان جای گرفته است که مشکل برود

نظرات 3 + ارسال نظر
هیلا پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:06 ق.ظ

نقطه ها فاصله اند

خط پایان فاصله شد

خطوط موازی آمدند

در آرزوی مورب تا پای جان تاختند

آنها را به هم رساندیم

مربع زاده شد

از مساوات خسته شدیم

مستطیل آمد

طول و عرض صلح میکردند

که ذوزنقه نازل شدهندسه دیگر منظم میشد

که کره و مخروط منشوری نو آفرید

نقطه در حسرت خط دلخون بود

خطوط در پی کره ومنشور میتاختند

هیاهوی اشکال بی در و پیکر

اقلیدسی نو باید این عالم را



آره هیلای عزیز
اقلیدسی نو باید این عالم را
خط /نقطه/ مربع / مستطیل/ذوزنقه/... همه و همه دیگر کاری نمی تونن بکنن .شاید شکلی نو مسیری نو بیافریند مسیری که میتواند برساند و حتی فاصله ای را که نمی شد پر کرد پر کند.
شاید!

کسی که مثل هیچکس نبود... شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:45 ق.ظ http://Far Away

وقتی برای رسیدن تلاش می کنی، باید اول بدونی که اون چیز ارزش تلاش تو رو داره یا نه. باید بدونی که اون چیز بدست اومدنی هست یا نه. بدونی که اون چیز...
خیلی برای چیزهای بی ارزش تلاش کردم. برای خشت جبینانی که همه شون از دست دادنی هایی بودند که سر هر چهار راهی سه تاشونو صدتومن می دادند. دقت کن اونی که می خوای از اینا نباشه. یه آدم هرچی باشه یه آدمه و هیچ آدمی ارزش اینو نداره که یک آدم دیگه زندگی شو بخاطرش خراب کنه.
برات دعا می کنم

مطمئنا هر کسی در ابتدای راه فکر می کنه ارزش هیچ چیز به اندازه ی به دست اوردن نیست.شاید بعد ها پشیمون بشه یا تو انتخابش شکست بخوره ولی مهم اینه که اونو تجربه کرده و این تجربه اونو دنیا دیده تر و عاقل تر می کنه.
شایدم حق با شماست.نمی دونم.
.Thanks a lot for your helpful comment

علی سه‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:29 ق.ظ

ما دو تا خــط موازی
دادی هی قلبمو بازی
ولی من دستتو خوندم
این دفعه خودت می بازی

:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد