صبر

تنها واژه باقیمانده اعصار که

هنوز رنگ و بویی از آن به جا مانده و

هنوز کور سوی امید با وجود آن درخششی می یابد

امید که آن نیز همچون...

از وجودهامان رخت بر نبندد و

روزگار حسود اسوه هایش را

همچون دیگر اسوه های تاریخ

به دست فراموشی نسپارد و

فراموشمان نشود

تنها سرمایه ای که امید به زنده ماندن و زندگی کردن را

در ما تقویت می بخشد

برای روزهایی سراسر شادی و خوبی

صبر

نظرات 5 + ارسال نظر
عاشق پروردگار جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:27 ق.ظ http://www.lahijweb.blogsky.com

سلام تنهای عزیز ... بوی تنهایی همیشه برام بوی خوشایندی بوده . ولی در واقع همچین حسی هرگز وجود واقعی نداره . انسان هرگز تنها نیست ...
سری بهم بزن .. خوشحالم میکنی.

همونی که می گی دوستشی جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:15 ب.ظ http://NoWhere!

به طبیعت خدا با "عشق" نگاه می کنی و برای جلوگیری از ریز ریز خرد شدن یک برگ می خوای ابزار سرگرمی یه بچه کوچولو رو ازش بگیری! روزی دیگر حکم اعدام بخشی دیگر از همان طبیعت خدا را صادر می کنی - عینا نقل قول خودت: « بکشیدش!»- چون دوستش نداری. طبیعت خدا طبیعت خداست و آفریده ی بی زبون خدا هم آفریده ی بی زبون همون خدا! چون فکر می کنی قیافه ی زیبا و دوست داشتنی یی نداره حکم قتلش رو می دی. مگر اون آفریده ی خدا ضربه ای به انسان می زنه یا مگر نقشی در طراحی بدن و اندامش داشته یا خدا باید بیاد پایین حرفشو به انسان اثبات کنه و با قانونهای فیثاغورث و اقلیدس نشون بده که همه مخلوقات رو به "احسن التقویم" خلق کرده؟ حقیقت اینه:
روح انسان شورش کرده و دیگر از خدا نمی هراسد.
چقدر بیچاره ست اون کوچولویی که باید خودشو ملزم کنه که بفهمه این هم یه نگاه "عاشقانه" ست. از اونایی که باهاش به طبیعت خدا چشم می دوزند، آره؟ اون وقت انتظار داری اون بچه کوچولو نترسه، با تمام قدرتش فرار نکنه وقتی با نگاهی سرشار از "عشق" بهش نگاه می کنی و می گی عاشقتم؟؟؟؟ نمی دونم اسمشو چی می شه گذاشت اما با کمال تاسف باید عرض کنم خدمتتون اطمینان صد در صد دارم این عشق نیست! همونطور که اون عشق نبود! حتی دوست داشتن هم نیست! همونطور که اون نبود! حالا چه از عشق برتر باشه چه بدتر.
نمی دونم و اصلا هم برام الزامی نداره که بخوام بدونم شما یا کسانی شبیه شما اولین بار کلمه ی "دوست داشتن" یا کلمه ی « مقدس» (!) "عشق" رو کجا می شنوید، کجا یاد می گیرین و کجا و برای چه احساسی بکار می برین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو دهات ما می گن از ملزومات و ارکان دوست داشتن، احترام گذاشتنه؛ احترام به خود، طرف مقابل و اون رابطه ی دوستانه ی فیمابین! بازم تو دهات ما می گن از نشانه های اعتماد و احترام گذاشتن به اون سه نفر فوق الذکر، احمق فرض نکردن هیچکدوم و عمل کردن به وعده ها و قولهاست. وقتی کسی میاد ادعای صداقت می کنه یعنی داره. اما من ملزم نکردمتون به این ادعا که بخواین دروغ تحویلم بدین یا دورم بزنین. چند تا مثال برای روشن تر شدن ماجرا:
اگر یادم نرفته باشه یه نفر برای من نامه ای فرستاد به این مضمون که "لطفا داستان قلعه ی حیوانات رو برام بفرستین" برای اطمینان بیشتر گفتم اون همت بلند رو در پیشانی هیچکدوم این بچه ها نمی بینم که بخوان و وجودشو داشته باشن که بشینن مقابله کنند ترجمه شو اما اون نفر با اطمینان تمام بهم گفت " مطمئن باشین من از اونا نیستم" من مجبورش نکرده بودم، اگر می گفت همینطوری می خوام داشته باشم هم حتما براش می فرستادم. اما می رسیم به اونجایی که یه مقصد دیگه پشت این حرکت بود. نمی خوام بگم چه مقصدی. گناه کسی رو نمی شورم. از همه اینا گذشته من داستان رو براش فرستادم و قولش رو هم نشنیده گرفتم اما بعد از چندین ماه در یک موقعیت استثنایی خودش فاش می کنه که " هنوز اصلا نخونده مش" بعد از این همه مدت هنوز موعد مقرر " حتما می خونمش" نرسیده حالا مقابله پیشکش! چطور انتظار داری بلافاصله بعد از این که یه ترجمه رو آپلود کردی آنی "فقط من" برم و مقابله کنمش و نقد براش بنویسم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دیدین مثل اونا بودین که هیچی، بدتر هم بودین؟؟؟؟ اونا اقلا قول پامنقلی ندادند که امروز یقه شونو بشه گرفت.
اون چه احساس دوست داشتنیه؟ چه عشقیه که فقط و فقط باید یک طرف خر حمالی کنه و اون طرف دیگه بشینه راحت گل رز پرپر کنه؟؟؟؟ چه دوست داشتنیه که نه به خودت احترام بذاری و نه به طرف مقابل و نه اون رابطه ی "مقدس" (!) - به گند کشیده شده- که این روزا دیگه... اگر صرف ادعای دوست بودن یا دوست داشتن باشه، روزی دوهزار نفر بهت می گن فدات شم، چاکرتم، مخلصم، عبدم، غلامم و صد تا حرف بی پایه و اساس دیگه تا اسیرت کنند. این دوست داشتنیه که به لعنت خدا که هیچی به لعنت شیطان هم نمی ارزه! اون رابطه ی دوستی که فقط خودشو ببینه به یه قطره آب دهن قورباغه هم نمی ارزه! کسانی هستند که بر سایه بوسه می زنند، اینان سعادتی سایه وار بیش ندارند!
و اینکه من کی ام؟ دیگه چه اهمیتی داره؟ وقتی به جای گندم، پا درو می شود! همه ی خانه هایتان حق دارند مقبره باشند! خنده م می گیره - فقط به خودم البته- نمی دونم قسم حضرت عباس امروز رو باور کنم یا دم شترمرغ این همه مدت رو؟ چشمهامون ظرایف رو می بینه. خوب هم می بینه. همونطور که زیبایی اون برگ در حال ریز شدن رو دید اما بعضی از چشمها ظرایف یه حشره رو نمی بینن یا دوست ندارن ببینن و یا می ترسند که ببینند و اون وقت حکم اعدامش رو صادر می کنند. تنها بخاطر اینکه حوصله شو ندارن که درکش کنند. من نه عاشق سینه چاک اون سوسک بیچاره ام نه دشمن خونی اون برگ شمشاد فقط از این دورویی و نیرنگ حالم به هم می خوره. حرفای منو تکرار نکنین تو نامه هاتون لطفا! حرفی رو بزنین که واقعا بهش ایمان دارین نه حرفی که خوبه چون فلانی گفته!
هنوز هم در اعماق شنهای این کویر تفتیده هستند کسانی که سلامت را می خواهند پاسخ گفت اما سلامی که سلام باشه، نه... اینجا دیگه همه مار خورده ن اژدها شده ن! سلام گرگ رو نمی خواهند پاسخ گفت! که سلام هیچکدوم گرگها... اون بچه ی کوچیک منم! با حرفایی شاید دهن پر کن، شاید پرت و پلا و شاید... بچه ی کوچیک ازتون متنفر نیست، فقط "دندون علف خوری" شو همون بچگی کشیده انداخته دور! از هیچ انسانی متنفر نمی شه، بلکه بعضی ها با این قبیل رفتارها متنفرش می کنن، فراریش می دن و عشق، خنده م می گیره، یه واژه ی پست و پلید کوچه بازاری شده تو دهن بچه های تیله باز، لات های کفتر باز، سوسولهای موبایل باز، بچه خوشگلهای ماشین باز، معتادهای چتر باز، گرگهای دغلباز، کوچه نشین های بند باز و... و... و... و... عشقی متعفن، مبتذل، مستهجن، گند، مهوع؛ چیزی که بوی گندش از ده فرسخی حال آدمو به هم می زنه. این روزا عشق هم اسیره. اسیر کنه هایی که هشت دست و پا چسبیده ن بهش، دارن خونشو می مکن، مریضش می کنن و می پوسوننش!
سرم درد نیومد. قلبم به درد اومد دقیقا همون جا و همون تیرکش خفیف و سوزناک که عقاید من رو زیبا هم می بینین! مثل زیبایی اون سوسک بیچاره؟؟؟؟ حرفم نصیحت نیست چون نصیحت رو یه دوست به یه دوست می کنه. چطور انتظار دارین دوست بدونم کسی رو که هیچ چیزش با هیچ چیزش نمی خونه؟؟؟؟ حتی خودش به حرف خودش احترام نمی ذاره، قولی رو که می ده خیلی راحت دو دقیقه ی دیگه یادش می ره و دوگانگی توجیه ناپذیری تو حرکات، رفتارها و گفتار و نوشتارش اظهر من الشمس موج می زنه؟؟؟؟ ادعای صداقتتون دنیا رو کر کرد اما صادق نبودین. من که گفتم توصیه می کنم بهتون که صادق نباشین با هر کسی. چه الزامی وجود داشت که بخواین خودتونو معصومتر از اونی که هستین نشون بدین؟؟؟؟ همین الانشم دارین می گین "سعی می کنم جواب سلامهایی که... با احترام بدم" کجای این احترامه که تو همین جا بایست، جم نخور ت من دورت بزنم؟؟؟؟ مادیات هم جای خودشو داره. تا وقتی تو وسط این مادیات زنده-گی می کنی حق نداری نمک نشناس باشی که حالا مثلا خیلی وارسته شدی؟؟؟؟ تارک دنیا؟؟؟؟ کدوم یکی از دنیاهات؟ واسه چی تظاهر می کنین؟ همونطوری که واقعا هستین برای همه دوست داشتنی تر و قابل تحمل ترین! هنوز واسه تون خیلی زوده که منتظر مرگ باشین. این یه مرگه برای فرار و مفت مردن! مرگی که فقط و فقط بی وجودها می تونن انتظارشو داشته باشن.
یه جای نامه تونو قبول می کنم؛ اونجایی که اگر به کسی علاقمند شدی فکر می کنه آدم مهمیه! من اینطوری ام. وقتی می بینم کسی دوستم داره فکر می کنم حتما کار مثبتی کرده م. دقت کنین تنها وقتی که کسی علاقمند باشه بهم مثل محمد بختیاری نه خیل عظیمی که دوست داشتن و علاقمندی رو تنها و تنها تو دهنشون می جوند. دقیقا مثل آدامسی که مزه ش رفته باشه و اصلا گاهی یادت می ره تو دهنت بازیش می دی. مونده م چون می بینم که حتی اون شرم که می گین هم یه چیز زهوار در رفته و بی اساسه. شرمی که تنها شرم باشه به چه دردتون می خواد بخوره؟؟ تفنگ توی چکمه تون رو دور بندازین، قول می دم بهتون که همه چی درست می شه. لازم نیست با همه صادق باشین اما هیچ احدی هم مجبورتون نمی کنه مدام جیغ بکشین که من صداقت دارم. مثل کسی که رو پشت بوم غذا بخوره و بگه من روزه م!!!!
بقول خدای گونه در تبعید چه معصومانه لبخند می زنیم، وقتی...

اولا علیک سلام(البته اگه سلامم بوی سلام گرگ رو نمی ده)
جناب قاضی خوبه که قبل قضاوت عادلانتون وجدانتون نهیبی زده که اجازه بدید مجرمتون هم آخرین دفاعیاتشو بکنه.

روزی به فضیل بن عیاض خبر اوردند که فلان کس درباره ی تو بد گفت و تو را به بدی یاد کرد.
فضیل گفت: به خدا سوگند آن کسی که او را وادار کرده به اینکار به خشم و غضب اورده و پریشانش می کنم.
سوال کردند او چه کسی است؟
گفت: شیطان است.
آنگاه فضیل رو به درگاه خدا کرد و گفت: بار پروردگارا! برادری که از من بد گفته است او را بیامرز.
سپس فضیل گفت من وقتی شیطان را به خشم می اورم که مطیع حق تعالی باشم نه اینکه در کار و گفتار زشت گوینده خود را مشغول کنم .پس هر گاه شیطان از بنده ای چنین عملی را ببیند از بیم انکه به اعمال و حسنات نیک خود اضافه کند از او دست بر می دارد و می گریزد.
(بر گرفته از کتاب ابلیس نامه)
هر چند مشکل من هم می تونم بگذرم از توهینات و قضاوت نا عادلانه ای که کردید. نمی دونمم چرا این حرفا رو اینجا بهم زدید .خواستید اینجا یه چیزایی رو جار بزنید که چون از نظر شما اینطوره دیگران هم باید بدانند.
من خیلی چیزا واسه گفتن دارم.اما نه ! من مثل فضیل اونقدر بزرگ نیستم که از این همه ... بتونم بگذرم و در ضمن شما خواستید اگه وجودشو دارم اینکار رو بکنم .اگه همچنان مایلید که من اسرار زندگیمو اینجا داد بزنم حرفی نیست منتظر باشید

خدای گونه ای در... یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:48 ق.ظ

بخشش حقیقی آن است که از وجود خود به دیگری هدیه کنی.
دقت بیشتری در بکار بردن نقل قولها داشته باش تا سخنان گهربار مردم هم خراب نشه!
پست آخر رو تحسین می کنم

من نقل قول به کار نبردم و برداشت خودم رو از اون متن گفتم.ممنون که درستشو گفتید.
نیازی به تحسین نبود.کمترین کمکی که از دستم برمیومد رو انجام دادم.
ببخشید فرق «از انچه متعلق به خودتونه» با «از وجود خود » در چیه؟
هیچ چیز در این دنیا به جز وجود خود شخص به اون تعلق نداره نه؟ هر چند اگه بخوای یه جور دیگه نگاه کنی وجودت هم تنها به خودت تعلق نداره.بگذریم گفتم که بدونید.

هیلا یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:33 ق.ظ http://hilana.blogsky.com

تنها جان واکنشت را در برابر کامنت هلاله من هم تقدیر میکنم ولی فکر نمیکنم موضوع ربطی به پیوند داشته باشد.در هر حال با ارزوی سلامتی برای همه مردمان.میدانی وقتی همه جا بن بسته هم فریاد طبیعیه هم سکوت.تا روزنه ای پیدا کنیم همه دیوارها را مشت میزنیم.یک روز تو ان روزنه را خواهی یافت و تا انروز مشتهایت را در این وبلاگ میبینی.این نظر من راجع به چند پست اخرت است.منتظر اشکهای شوقت هستم.

همونی که می گفتی دوستشی سه‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:00 ق.ظ http://nowhere

سلامی از نوع گرگیش
یواش! گاردتونو یه کم دوستانه تر بگیرین! خیلی از "وبلاگ پرکن" ها طوری رفتار کرده ن که دیگه آبرو واسه وبلاگ و وبلاگ نویسی نمونده و خیلی ها خجالت می کشن به یکی بگن وبلاگ دارن. چون وبلاگ شده مترادف یه مشت حرفای لوس تکراری بی مزه مثل « من معصوم بودم، پاک، مثل یه بچه پیغمبر و اون جز جیگر زده... آه، نگو! اون یزید بود، ابولهب، آل گوز عمر منو تنها گذاشت و رفت! هنوز هم به پاش می سوزم و...» از این قماش زرت و پرت ها!
گفتم تو این مدت وبمستر بودنتون حداقل یه دوتا مشتری پیدا کردین که هفته ای یکدفعه مرتبا به وبلاگتون سر بزنن. خواستم فرصتی باشه برای اون دوتا که فکر نکنن "بوی تنهایی" هم یه وبلاگ لوس دیگه س مثل بقیه (البته اگر بتونه نشون بده). برای مخاطبین وبلاگتون کاسه ی داغتر از آش شدم، به شعورشون بیش از حد معمول احترام گذاشتم و همینطور به حرمت قلم -مجازی- که باهاش "بوی تنهایی" نوشته می شه هم شاید. تا معلوم بشه که اگر فردا روزی نوشتین که معصوم بودین بتونین از حرفتون دفاع کنین و "دفاعیات" تون در مقابل قاضی یی که ازتون خواسته تشون براتون حجت موجهی باشه!
می تونستم و اوایل می خواستم هم که تمام اون حرفها رو نگه دارم برای خودم. بریزم شون دور یا دفنشون کنم و همون کاری رو باهاتون بکنم که با مسعود کردم؛
"کاری کنم که خودتون بذارینم کنار. ازم رو برگردونین و با استفاده از این فرصت چنان فرار کنم که تا مدتها گرد و خاک فرارم نذاره چیزی ببینین -دقیقا همونطور که مسعود هنوز هم نمی بینه- می تونستم مثل اون حتی لایق شنیدن دلایل دور شدنم هم نبینم تون و اون وقت این شما بودین که مثل آقای طباطبایی بزرگ (!) تو یه جنگ انجام نشده شکست می خوردین، یه بازی نرفته رو می باختین. می تونستم فرصت دفاع که هیچی فرصت بیدار شدن هم بهتون ندمو مدتها تو این هزارتوی غبار گرفته ی گیج کننده سرگردان تون کنم و در افسون این شناور بمونین که "چرا رفت؟ چرا یهو اینقدر عوض شد؟ چرا اینطوری؟ آخه مگه من چیکارش کرده بودم؟ شاید برام کلاس گذاشت! شاید از اظهار علاقمندیم ذوق زده شد، خودشو گم کرد و فکر کرد آدم مهمیه! شاید اصلا من لایقش نبوم؟ یعنی ایراد کارم کجا بود؟" فرستادن اون نظر دستکم نشون دادن چاله چوله های راه دوستی بود. یه فرصت بهتون دادم که فکر کنین. یه فرصت که دفاع کنین و جنگ شروع نشده رو شکست نخورین. یه فرصت که "سوء تفاهمات" موجود رو یه جوری توجیه کنین و صلح و دوستی رو که دادشو می زنین حکمفرما کنین. یه فرصت که بگین دارم اشتباه می کنم -خدا کنه- که نشون بدین اینا فقط کم دقتی هایی بوده تو نقشه کشی ها و...
و شما باز هم رفتین سراغ راحت ترین و دم دستی ترین کار ممکن؛ که گناه خودتونو بذارین تو دامن من --> قضاوت و مجرم و گیوتین و جناب قاضی و حکم اعدام و وجدان و میخ طویله و نهیب و دفاعیات و فضیل بن عباس و... کجای کارین؟؟؟
هنوز خبری از قضاوت نیست. و طبق معمول همیشه قاضی و مجرمی هم وجود نداره. یا فکر می کنین یه گرگ پیر شیوه ی مجازاتش به همین مفتیه؟ خدا نصیب نکنه! ما از کسی یا چیزی به بدی یاد کردیم؟ یا این هم مثل غائله ی "سننه" قضاوت شخصی شماست؟ فقط یه رابطه ی دوستانه بود که به دلایل ارسال شده فعلا معلق مونده. توضیح خواستن رو با قضاوت و مجرمیت و اعدام و زندان یکی دونستن زیبنده ی کسی مثل "تنها" نیست. اگر هم قضاوت بدونینش مسئله ای نیست. بخوام مثل اونی که شما فکر می کنین اینو براتون نوشته فکر کنم، آره! به اون همه قضاوتهای شما در! این یه مولکول صداقتی بود که برام مونده. که اگر مشکلی در یک نفر دیدم بهش بگم. منتظر جوابتون نیستم هر چند بدم نمیاد بدونم جوابی وجود داره یا تمام توهماتم حقیقت پیدا کرده. شاید توضیحی داشته باشین برای اون همه دوگانگی. این حرفا رو اینجا زدم دقیقا به همون دلیل که شما اون حرفا رو تو اونجا نوشته بودین و بعدش اون همه قضاوتها که کردین که چرا تاییدش کردم؟ با این تفاوت که من از تاییدتون خوشحال شدم. نشان دهنده ی مقداری از اون وجود بود برام. اصلا دوست ندارم نظر خودم رو جار بزنم. لااقل در این مورد. اگر مایل نیستید می تونین جواب ندین. اگر فکر می کنین که دفاعیاتتون اسرار زندگی تونه می تونین داد نزنینش اما من فکر می کنم تمام اون چیزایی هم که تابحال تو وبلاگ نوشتین اسرار زندگی تون بوده!
راستی اون وجدانی هم که به نیکی ازش یاد کردین دیگه تموم شده. قبلنا داشتیم اما دیدیم داره می شه ابزار افساد در کار خلق الله. تموم که شد دیگه نیاوردیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد