-
نظر یکی از دوستان درباره ی تنها
سهشنبه 18 مهرماه سال 1385 13:45
به طبیعت خدا با "عشق" نگاه می کنی و برای جلوگیری از ریز ریز خرد شدن یک برگ می خوای ابزار سرگرمی یه بچه کوچولو رو ازش بگیری! روزی دیگر حکم اعدام بخشی دیگر از همان طبیعت خدا را صادر می کنی - عینا نقل قول خودت: « بکشیدش!»- چون دوستش نداری. طبیعت خدا طبیعت خداست و آفریده ی بی زبون خدا هم آفریده ی بی زبون همون خدا! چون فکر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 تیرماه سال 1385 04:58
-
باید بروم
یکشنبه 4 تیرماه سال 1385 04:42
رنجیده ام و خسته، از خودم، از زندگی نه، از زندگی نه شایدم زندگی از من خسته شده و دیگه نمی تونه تحملم کنه. بوی تنهایی هم دیگه اون رنگ و بوی سابقش رو نداره، نوشته هام دیگه حرفایی نیست که دوست داشتم بنویسم انگار دارن بهم تحمیل می شن، دیگه واسم غریبه شده کاش می تونستیم پایان زندگیمون رو هم خودمون رقم بزنیم همونطور که من...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 خردادماه سال 1385 03:59
حتی اگر تنها ترین تنها باشم او جانشین همه نداشته ها خواهد بود «دکتر علی شریعتی» یادشان گرامی باد.
-
ستاره
دوشنبه 29 خردادماه سال 1385 03:34
اون ستاره هر شب با منه. اونقدر درخشش و جلوه داره که از دیدنش سیر نمی شم. اما یه چند شبیه داره از من دور می شه .اون داره مسیر شو در جهت محو شدن از امتداد نگاه من ادامه می ده و من هر روز رو به امید دیدن اون به شب می رسونم. اون داره دورتر می شه ومن باید سرمو دراز کنم تا ببینمش. شوق دیدنش خستگی رو برام بی معنا می کنه ولی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 خردادماه سال 1385 11:30
کلبه ی تنهاییم ساکت تر از همیشه است و من پریشان تر از آنم که با خود سخن گویم، انوقت تو! تو که حتی در لحظات آرامش و سکوت هم درکم نکردی! تو امروز می خوای به جبران تمام بی توجهی هات منو درک کنی ، منو بفهمی چرا؟؟؟ چون حس ترحمت گل کرده،نه. نه تو ،نه خودم،نه هیچ کس دیگه نمی تونه منو از این پریشونی در بیاره این هم یه بحرانه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 خردادماه سال 1385 09:26
حرف تازه ای ندارم انگار حرفهایم تمام شده واژه ها می آیند و نمی مانند گویی هراس دارند دیروز هم گذشت اما با پایانی متفاوت و دور از انتظار دیدار یک همکلاس قدیمی امروز هم می گذرد شاید نه آنگونه که انتظار آن را دارم طرحی نو ؟؟؟
-
عنوان مهمه؟؟؟
شنبه 13 خردادماه سال 1385 08:48
10 9 8 7 . . . - دکتر تو رو خدا بگین چی شد.کسی پدا نشد؟ - عمر دست خداست خانوم،توکلتون به خدا باشه،فقط دعا کنین هر چه زودتر یکی پیدا بشه. - آه خدایا ! تو بزرگی ،خودت زندگی بخشیدی، تو بچمونو بهمون دادی ،به خاطر معصومیت این بچه یکی از بنده های خوبتو بفرست ،قطره ای خون نجاتبخش زندگی شوهرمه - خدایا خواهش می کنم اون نجاتبخش...
-
صبر
جمعه 12 خردادماه سال 1385 09:03
تنها واژه باقیمانده اعصار که هنوز رنگ و بویی از آن به جا مانده و هنوز کور سوی امید با وجود آن درخششی می یابد امید که آن نیز همچون... از وجودهامان رخت بر نبندد و روزگار حسود اسوه هایش را همچون دیگر اسوه های تاریخ به دست فراموشی نسپارد و فراموشمان نشود تنها سرمایه ای که امید به زنده ماندن و زندگی کردن را در ما تقویت می...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1385 18:05
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند آدمیت مرده بود،گرچه آدم زنده بود
-
سکوت
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1385 13:14
غباری از فراموشی آیینه ها را فرا گرفته است و فراموش شده،چهره های واقعیمان دیگر حتی جرات نمی کنیم خودمان را ببینیم گویی همه خفته اند همه خاموشند گاه گاهی مردمانی فریادی بر می آورند اما برای گوشهایی که کر شده اند گوشهایی که نمی خواهند بشنوند کاش بیدار شوندآنهایی که خفته اند بینا گردنند آنهایی که نمی بینند و بشنود...
-
من و تو و دوست
سهشنبه 9 خردادماه سال 1385 08:51
من وتو! چگونه زاده شدیم و چطور معنایمان کردند؟ نمی دانم. من خودم را و تو را تا آجایی که عقل خردسالم دریافته معنا می کنم. من، مغرور خود خواه در حسرت آنچه از دست داده ام و در آرزوی آنچه می خواهم در آرزوی روزهای خوش کودکی آنگاه که پر بودم از حس بودن پر بودم از بازیهای کودکی بدون دغل پر بودم از دوستی های بی توقع و مهربانی...
-
من و تو...
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1385 08:30
دو خط موازی هستیم من و تو و هیچگاه، هیچگاه به هم نخواهیم رسید از بچگی ریاضیم خوب بود و ازهمون بچگی خوب می دونستم که دو خط موازی هیچوقت به هم نمی رسن ولی انگار هر چی بزرگتر می شم سعی دارم این حقیقت رو انکار کنم. پیچیده ترین بیراهه ها و مشکلترین مسیر ها رو که حتی واسه عبور بعضیاشون باید از روی احساسات و غرورم بگذرم رو...
-
ببار باران
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1385 10:22
آه ای باران ببار ببار ابر دل من هم خیال باریدن دارد ابر سیاه و سنگین تو هم ببار بر دل افسرده من و بشوی غم هایم را و دوباره دلم را شاداب کن شکوفا کن از خوشی ها از زیبایی ها آه ای باران ببار ببار ببار...
-
کدامین فردا؟!
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1385 11:57
از امروز که به فردا نگاه می کنم ، حس می کنم فردا روز دیگری است. بهترین روز برای یکرنگ شدن، پاک شدن، صمیمی شدن ، عاشق شدن،و ...! امروز که در کوچه ی زندگی می رفتم برایم چاهی افکندند و من در آن افتا دم و هیچکس نبود که مرا بیرون بیاورد و هیچگاه نتوانستم بیرون بیایم. فکر کردم فردا کسی خواهد امد و مرا نجات خواهد داد، ولی چه...
-
باز همان حکایت همیشگی،کاش...
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1385 11:11
کاش قایدوب بیرده اوشاخ اولیدیم بیر گل آچوب اوندام صورا سولیدم (بابا طاهر)
-
ما بی تاب و ...
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1385 08:26
ما بی تاب و نیایش بی رنگ. از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما باشد که سرودی خیزد در خورد نیوشیدن تو. ما هسته ی پنهان تماشائیم. ز تجلی ابری کن، بفرست، که ببارد بر سر ما باشد که به شوری بشکافیم، باشد که ببالیم و به خورشید تو پیوندیم. باشد که...؟! ای دور از دست! پر تنهایی خسته است. گهگاهی شوری بوزان باشد که شیار پریدن در...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1385 08:04
You, Sea and the little of Sun Since I believe sea I pointed more blue. So The sun become lighter And everything seemed deeper You and sea Were taking after Just sea It had more waves And you You were the greatest. تو، دریا و کمی خورشید از وقتی دریا را باور کردم دریا را آبی تر کشیدم. خورشید درخشان تر، و همه چیز عمیق...
-
تبریک
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1385 08:05
روز بزرگداشت مصلح الدین سعدی شیرازی، خداوندگار سخن فارسی را به اهالی شعر وادب تبریک عرض می کنم 0 (البته با یه روز تاخیر ولی ماهی رو ...) دل رفت وصبر ودانش ما مانده ایم وجانی ور زانکه غم غم توست ان نیز هم براید هر دم ز سوز عشقت سعدی چنان بنالد کز شعر سوزناکش دود از قلم بر اید از حاصل دنیا جز نام نمی ماند و بدبخت کسی که...
-
حسی دیگر...
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1385 00:34
انبوه غم و اندوه ، سنگینی حجم سکوت ، تلاطم افکار گوناگون ، و کوله بار سنگین رویاهای دیرین ، راه را بر من ناهموار و مقصد را بی انتها گردانده من انتهایی نمی بینم ! ولی چرخ روزگار بدون توقف می چرخد و من ، من باید مسیر را بپیمایم حتی بی انتها ، حتی بدون مقصد و گرنه سقوط خواهم کرد همچون سقوط یک شهاب همچون... و این یعنی...
-
عشق و نفرت
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1385 15:10
اینجا مساله ای است که ارتباط زیادی با تنفر و ارتباط زیادتری با عشق دارد. پس ای عشق آشوبگر!ای نفرت محبت آمیز! از هر چیز و از هیچ ، چیز دیگری بوجود می آوری. ای سبکسری سنگین! ای خودبینی سر سخت!اشکال منظم را تبدیل به آشفتگی کج و معوج می کنی. سراب را مبدل به پر می سازی، دود را درخشان، آتش را سرد و تندرستی را بیمار می کنی و...
-
هر آنچه در سر می پروردم همه...
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1385 00:23
دیروز چند ساعتی پیش یکی بودم که پاک افکارمو بهم ریخت.چرا؟ .چون همیشه فکر می کردم که درکم نسبت مسائل و اطرافیانم بالاست.زود ازکنار یه مسئله رد نمی شم و خلاصه بارمه و خیلی تصورات واهی دیگه.بگذریم .این دوست من دیروز با چند ساعت صحبت کردن منو به این نتیجه رسوند که باید با یه رنگ قرمز /آبی (گل سرخی که به من دادی آبی بود)،...
-
گر...
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1385 00:39
گر به حسرت می فزایم، یا به رنجی می گشایم من، من لبخنده ی روزان تلخ و دردناک بیدلی خلوت گزینم. (نیما یوشیج)
-
تو را می جویم
جمعه 11 فروردینماه سال 1385 07:07
سواربر بال غم و اندوه و آواره در بیابان وهم و سکوت و نا امید از شوق بودن و زیستن و سرگردان در کویر حسرت و تنهایی تو را می جویم تو را می جویم تا با یافتن تو شوق زیستن در کویر وجودم جوانه بزند و در بیابان بی انتها به مسیر مقصود نزدیک شوم و آنگاه که تو را ببینم به خودم خواهم بالید و ... روزها می گذرند و من هنوز...
-
ایام همچنان می گذرند و ما نیز همچنان...
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1385 00:43
امشب ستاره، نگاه خود را فرو بست و آرمید امشب قلبم نوای خود را برگرفت و آرمید قطره های باران اشک چشم آسمان. آفتاب محبت در پشت میله های نا مهربان ؛ در آغوش آسمان، ستاره ی روشن. نگاهم در این دنیا به وسعت دشت شکوفه هاست. خاموشیش به دنبال خاموشی ستاره هاست. نگاه از گوشه ی چشم، نگاه ازپشت شب نگاه از هر کجا که هست، گویی نگاه...
-
کاش قبل از اینکه دیر بشه...
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1385 01:35
کاش همیشه قبل از اینکه دیر بشه,و قبل از اینکه صدای احساسمون به همین سادگی کوس رسواییمونو ازپس پرده ی رازامون بزنه و گونه های احساسمونو سرخ و سوزان بکنه ,عقلامون به تنبیه سودا های خاممون بپردازنو و به اونها اجازه ی برملا شدنو ندن و ... چه دردناکه:کاش, کاش, کاش,...
-
آیا کسی هست؟
شنبه 5 فروردینماه سال 1385 00:51
گذر کوچه های تنگ و باریک عمر چه زود میگذرد. پس کوچه هایی که با قدم های نه چندان محکم در آن پا گذاشته . قدم می زدم که شاید گرمی دستان کسی را لمس کنم.گرمی دستانی که دستهای بیگانه ی مرا تا انتهای کوچه یاری کند. آیا کسی هست ؟ آیا کسی هست که بتواند دستهای سرد مرا تا انتهای مهربانی همراهی کند و مرا از تباهی ثانیه ها به...
-
کوچ خواهم کرد
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1385 00:22
من کوچ خواهم کرد تا رفیع ترین قله ی خورشید تا سپید ترین جاده ی امید تا عمیق ترین لحظه های نیایش آنجا که دیوارها فاصله نیندازند و کوچه ها نشان از غربت در دل نداشته باشند آنجا که آسمانش آبی است شبهایش مهتابی است و عشق بیداری است آنجا که دوستی ابدی است و زندگی پر ز معنی است جایی که در آن روی گلبرگ سرخ گونه ی دلم جای پای...
-
احساس میکنم...
چهارشنبه 2 فروردینماه سال 1385 00:13
احساس می کنم بهار در وجودم جوششی به بار می آورد و همچون طبیعت که زندگی تازه به خود می گیرد, در من نیز تحولی به وجود می آید. شور و شوق جوانی مرا فرا می گیرد و از مرگ غافل می شوم.آرزوی مرگ و نیستی با شکفتن اولین غنچه در باغ دلم مدفون می گردد و در رگهایم شوق و شور زندگی می جوشد.حس می کنم دنیا را دوست دارم و به آن وابسته...
-
سلامی چو بوی خوش...(سال نو)
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1385 01:12
من عزیز اندوهم , نور چشم تنهایی شمع بزم خود سوزی,سوز جان خود رایی با من است چون خورشید , در من است چون دریا جاودانه نومیدی , بیکرانه تنهایی بلاخره بعد مدتها سال نو رو فرصتی دونستم برای بیان اونچه که تو این همه سال تو تریبون قلبم حک کرده بودم و به همه اجازه ی خوندنشونو نداده بودم .ولی از این به بعد می خوام دیگران وتو...