احساس میکنم...

احساس می کنم بهار در وجودم جوششی به بار می آورد و همچون طبیعت که زندگی تازه به خود می گیرد, در من نیز تحولی به وجود می آید. شور و شوق جوانی مرا فرا می گیرد و از مرگ غافل می شوم.آرزوی مرگ و نیستی با شکفتن اولین غنچه در باغ دلم مدفون می گردد و در رگهایم شوق و شور زندگی می جوشد.حس می کنم دنیا را دوست دارم و به آن وابسته ام. دوست دارم -زنده بودن- را فریاد برآورم که ای انسانها چون کبوتر آزاد و بی پرواز در آسمان آبی خدا اوج بگیرید و از آن بالا به زندگی نگاه کنید,چون رود جاری شوید و زمزمه کنید,چون خورشید بتابید و گرما دهید,عاشق شوید و دوست بدارید,کینه را فراموش کنید و دستهای دوستی را به گرمی بفشارید,گلها را از حصار گلخانه خارج کنید و مرغ عشق را از قفس طلایی برهانید آزاد شوید, تنفس کنید و با سبدی از غنچه های محبت به دیدار دوست بشتابید.

باید که غصه را در صندوقخانه ی فراموشی بسپاریم و تولدی دیگر بیابیم. باید صمیمیت هزاران درخت پیر را بشناسیم و در سایه ی شاخه های کهنسالشان ساعاتی بنشینیم و نفس تازه کنیم. باید در بهار گلهای حسرت را به دور اندازیم و صدای نبض زندگی را در بهار بشنویم. باید پنجره را باز کنیم و به خورشید سلامی دوباره کنیم. باید به روزهای خوش آینده فکر کنیم و تلاش کنیم .باشد که بتوانیم تمام فصول را بهار کنیم

سلامی چو بوی خوش...(سال نو)

من عزیز اندوهم , نور چشم تنهایی

شمع بزم خود سوزی,سوز جان خود رایی

با من است چون خورشید , در من است چون دریا

جاودانه نومیدی , بیکرانه تنهایی

بلاخره بعد مدتها سال نو رو فرصتی دونستم برای بیان اونچه که تو این همه سال تو تریبون قلبم حک کرده بودم و به همه اجازه ی خوندنشونو نداده بودم .ولی از این به بعد می خوام دیگران وتو دوست خوب همراه من باشید و هر وقت فرصت کردید به کلبه ی تنهایی من هم سری بزنیدباشد که بتونیم همدیگه رو از تنهایی در بیاریم وبه زودی زود بوی دوستی و صفا و صمیمیت رو استشمام کنیم.

به امید اون روز.

زندگی سراشیب تندی است که در گذرگاهش,

هیچ قدرتی قادر به متوقف ساختنش نیست.

به امید انکه با فرا رسیدن سال نو هممون همتی کنیم تا سراشیبیای تند زندگیمونو با موفقیت و سربلندی پشت سر بگذاریم.

سال نو همگی مبارک.